سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زندگی
 

 

 

چهار حادثه مهم شب عاشورا

 

روز هشتم

1. "خوارزمی" در مقتل الحسین و "خیابانی" در وقایع الایام نوشته‏اند که در روز هشتم محرم امام حسین علیه‏السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیه‏السلام کلنگی برداشت و در پشت خیمه‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را کَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشکها را پر کردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد. هنگامی که خبر این ماجرا به عبیداللّه‏ بن زیاد رسید، پیکی نزد عمر بن سعد فرستاد که: به من خبر رسیده است که حسین چاه می‏کَند و آب بدست می‏آورد. به محض اینکه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین علیه‏السلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.12عاشورا

 در این روز "یزید بن حصین همدانی" از امام علیه‏السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو کند. حضرت اجازه داد و او بدون آنکه سلام کند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام کردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان می‏پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته‏ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می‏نوشند از آنان مضایقه می‏کنی؟

عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من می‏دانم که آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفته‏ام و نمی‏دانم باید چه کنم؛ آیا حکومت ری را رها کنم، حکومتی که در اشتیاقش می‏سوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی که می‏دانم کیفر این کار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حکومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نمی‏بینم که بتوانم از آن گذشت کنم.

روز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه‏ای که از عبیداللّه‏ داشت از "نُخیله" ـ که لشکرگاه و پادگان کوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیداللّه‏ را برای عمر بن سعد قرائت کرد

 

یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه‏السلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حکومت ری به قتل برساند.2

3. امام علیه‏السلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.

شب هنگام امام حسین علیه‏السلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه‏السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علی‏اکبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص کرد.

در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه‏السلام که فرمود: آیا می‏خواهی با من مقاتله کنی؟ عذری آورد. یک بار گفت: می‏ترسم خانه‏ام را خراب کنند! امام علیه‏السلام فرمود: من خانه‏ات را می‏سازم. ابن سعد گفت: می‏ترسم اموال و املاکم را بگیرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالی که در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در کوفه بر جان افراد خانواده‏ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می‏ترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.

حضرت هنگامی که مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمی‏گردد، از جای برخاست در حالی که می‏فرمود: تو را چه می‏شود؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد. به خدا سوگند! من می‏دانم که از گندم عراق نخواهی خورد!

ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.3

4.پس از این ماجرا، عمر بن سعد نامه‏ای به عبیداللّه‏ نوشت و ضمن آن پیشنهاد کرد که حسین علیه‏السلام را رها کنند؛ چرا که خودش گفته است که یا به حجاز برمی‏گردم یا به مملکت دیگری می‏روم. عبیداللّه‏ در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذی الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبیداللّه‏ با پیشنهاد عمر بن سعد موافقت کند

 روز نهم

1. . درروز نهم محرم (تاسوعای حسینی) شمر بن ذی الجوشن با نامه‏ای که از عبیداللّه‏ داشت از "نُخیله" ـ که لشکرگاه و پادگان کوفه بود ـ با شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد کربلا شد و نامه عبیداللّه‏ را برای عمر بن سعد قرائت کرد.

ابن سعد به شمر گفت: وای بر تو! خدا خانه ات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده‏ای. به خدا قسم! تو عبیداللّه‏ را از قبول آنچه من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی... .5

2. شمر که با قصد جنگ وارد کربلا شده بود، از عبیداللّه‏ بن زیاد امان نامه‏ای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه‏السلام گرفته بود که در این روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه کرد و ایشان نپذیرفت.

شمر نزدیک خیام امام حسین علیه‏السلام آمد و عباس، عبداللّه‏، جعفر و عثمان (فرزندان امام علی علیه‏السلام که مادرشان ام‏البنین علیها‏السلام بود) را طلبید. آنها بیرون آمدند، شمر گفت: از عبیداللّه‏ برایتان امان گرفته‏ام. آنها همگی گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟!6

3. در این روز اعلان جنگ شد که حضرت عباس علیه‏السلام امام علیه‏السلام را باخبر کرد. امام حسین علیه‏السلام فرمود: ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس که چه قصدی دارند؟ ؟

امام حسین علیه‏السلام به عباس فرمودند: اگر می‏توانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال می‏داند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.7

حضرت عباس

 

حضرت عباس علیه‏السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، سرانجام از لشکریان خود پرسید که چه باید کرد؟ "عمرو بن حجاج" گفت: سبحان اللّه‏! اگر اهل دیلم و کفار از تو چنین تقاضایی می‏کردند سزاوار بود که با آنها موافقت کنی.

عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت می‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیداللّه‏ می‏سپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت.8

 

روز عاشورا

و و اینک میدانی دوباره، اینک 72 یار و هزاران دشمن کینه‏توزی که رحم و مروّت را از ازل نیاموخته‏اند. اینک عاشورا که هر چه از آن بگوییم کم گفته‏ایم، از برخوردهای جلاّدانه سپاه عمر بن سعد، یا عنایات و الطاف سیدالشهداء علیه‏السلام .

سردارانی، سپاه عظیمی را به سوی جهنم رهبری می‏کردند و امام معصومی لشکر کم تعداد خود را به بهشت بشارت می‏داد... و سرانجام شهادت، خون، نیزه، عطش و اطفال، تازیانه و سرهای بریده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و...

مرحوم شیخ صدوق در کتاب ارزشمند "امالی" نوشته است: شب عاشورا حضرت علی‏اکبر علیه‏السلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیه‏السلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیه‏السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل کنید و وضو بگیرید که این آخرین توشه شماست

چهار حادثه مهم شب عاشورا

1. در شب عاشورا به "محمد بن بشیر حضرمی" یکی از یاران امام حسین علیه‏السلام خبر دادند که فرزندت در سرحدّ ری اسیر شده است. او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو می‏کنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم. امام حسین علیه‏السلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش.

محمد بن بشیر گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم.

امام علیه‏السلام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباسها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف کند.9

2. ;امام حسین علیه‏السلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از شهادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی بشارت داد. در این مجلس "قاسم بن الحسن" به امام علیه‏السلام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرین‏تر است. امام علیه‏السلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنکه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم عبداللّه‏ (کودک شیرخوار) به شهادت خواهد رسید.

قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمه‏ها هم حمله می‏کنند؟ امام علیه‏السلام به ماجرای شهادت عبداللّه‏ اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند.10

3. امام علیه‏السلام در شب عاشورا دستور دادند برای حفظ حرم و خیام، خندقی را پشت خیمه‏ها حفر کنند. حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاکی که در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و این تدبیر امام علیه‏السلام بسیار سودمند بود.11

4. مرحوم شیخ صدوق در کتاب ارزشمند "امالی" نوشته است: شب عاشورا حضرت علی‏اکبر علیه‏السلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیه‏السلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیه‏السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل کنید و وضو بگیرید که این آخرین توشه شماست.


[ چهارشنبه 92/8/22 ] [ 11:14 عصر ] [ محمد قاسمی ] [ نظرات () ]

شعر امام حسین(علیه السلام) در شب عاشورا

امام حسین

شب عاشورا یکى از سخت‏ترین شبهایى بود که بر اهل بیت(علیهم السلام) گذشت، شبى بود که رنجها و سختیها، بلاها و مصیبتها از یک طرف و از طرفى آزمایشها و آینده بسیار تاریک و وحشتناکى که گرداگرد آنان فرا گرفته بود و پیوسته آژیر خطر روح لطیف و نازک کودکان را سوهان مى‏کشید، سنگدلى بنى امیه و پیروانشان تمام راهها و روزنه‏هاى امید به حیات را بسته بود، صداى ضجه و ناله زنها، و فریاد جانسوز العطش کودکان و نگرانى بسیار رنج آور همه فضا را پر کرده بود.

ضحاک بن عبدالله مشرقى نقل مى‏کند گروهى از لشکریان گشتى ابن سعد در آن شب عبورشان به ما افتاد یکى از آنها صداى تلاوت قرآن حسین بن على (علیه السلام) را شنید که مى‏خواند: ولا تحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیرا لانفسهم، انما نمى‏لهم لیزدادوا انما و لهم عذاب میهن ما کان الله لیذر المومنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطلیب. همین که آن مرد مضمون این آیه را فهمید که خداوند افراد خبیث را از افراد طیب جدا مى‏کند گفت:

قسم به پروردگار کعبه نمونه افراد طیب و نیک مائیم که خداوند تو را جزء طیبین قرار میدهد اگر مى‏خواهى از طیبین باشى بسوى ما فرا آى، و از آن گناهان بزرگ توبه کن، به خدا قسم ما از طیبین و شما خیشانید.

آن مرد با استهزاء و مسخرگى گفت: و انا على ذلک من الشاهدین.

امام (علیه السلام) خطاب به خواهر و سایر زنان کرد و فرمود: خواهرم! ام کلثوم، فاطمه، رباب، مواظب باشید هرگاه من کشته شدم، براى من گریبان چاک ندهید، صورت نخراشید، سخن ناهنجار نگوئید

 و در بعضى از مقاتل نوشته‏اند شب عاشورا که لشکر ابن سعد آرامش خاطر و عبادت ابى عبدالله (علیه السلام) و یارانش را دیدند مجذوب آنها شده و حدود سى و دو نفر همان شب از لشکر ابن سعد جدا و به یاران حسین (علیه السلام) پیوستند.(1)

 

 

شعر امام حسین (علیه السلام) در شب عاشورا

از على بن الحسین(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: شب عاشورا هنگامى که پدرم مشغول تمیز کردن شمشیرش بود با خود شعرى زمزمه مى‏کرد که معنایش اینست:

اى روزگار اف بر تو باد با این دوستیت، چه اندازه تو در صبحگاهان و شامگاهان از دوستان و خواستاران خود را به کشتن می دهى، و از آنها به عوض و بدلى هم قانع نمیشوى خوشبختانه کارها بدست خداى جلیل است و هر زنده‏اى سالک این راه (اینطور نیست که بعضى‏ها به کام مرگ فرو روند و دیگران بمانند).

دو بار سه بار پدرم این اشعار را تکرار کرد من منظورش را فهیمدم و دانستم چه مى‏گوید، سرشک عبرت گلویم را فشرد ولى از گریه با صدا خوددارى کردم و فهمیدم وقت امتحان فرا رسیده است ولى عمه‏ام زینب همین که صداى امام را شنید از جاى پرید، دامن بر کشید خود را به امام رساند و گفت: وا ثکاه لیت الموت اعدمنى الحیاه اى واى؛ کاش خواهرت مرده بود و این حالت را نمى‏دید، گویا همین امروز شاهد از دست دادن مادرم فاطمه زهرا و پدرم على مرتضى و برادرم حسن مجتبى هستم! اى یادگار گذشتگان! و اى پناه باقیماندگان! الیوم فأنت امى فاطمه و ابى على و آخى الحسن یا خلیفه الماضى و شمال الباقى. امام (علیه السلام) او را تسلیت داد و امر به صبر و شکیبائى فرمود و در ضمن سخنان خود فرمود: از خداى تعالى صبر و آرامش طلب کن و بدان تمام اهل زمین مى‏میرند، و از اهل آسمان هم کسى باقى نمى‏ماند، همه موجودات از بین خواهند رفت مگر خداى بزرگ، بر ما و بر همه مسلمانها است که رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را الگو و اسوه خود فرار دهند.

زینب در جواب برادر گفت: گویا با این سخنان از شهادت خود به من خبر می دهى؟ این بیشتر قلب مرا جریحه دار مى‏کند و آتش به جانم مى‏زند.(2)

زینب صدایش را به گریه بلند کرد، سایر زنان نیز هم صداى با زینب ناله و ضجه مى‏کردند و تبانچه به صورت خود مى‏زدند. ام کلثوم صدایش را به وا محمداه، وا علیاه، وا اماه، واحسیناه، وا ضیعتنا یدک بلند کرد. اى واى بر تباهى ما بعد از تو!

امام (علیه السلام) خطاب به خواهر و سایر زنان کرد و فرمود: خواهرم! ام کلثوم، فاطمه، رباب، مواظب باشید هرگاه من کشته شدم، براى من گریبان چاک ندهید، صورت نخراشید، سخن ناهنجار نگوئید.

حضرت زینب

پس از آن به اصحاب و یاران خود دستور داد خیمه‏ها را که پراکنده بودند نزدیک یکدیگر قرار بدهند(3) تا بتوانند همه از یک سو دشمن را ببینند و باز دستور داد پشت خیمه‏ها خندقى حفر کنند و در آن مقدارى هیزم ریخته، آتش زنند تا مسیر حمله فقط از یکسوى باشد و دشمن هنگام جنگ نتواند ناگهان بر خیمه‏ها حمله برد پس از آنکه کارها را ترتیب داد به خیمه خود برگشت. نیمه شب از خیمه بیرون آمد و پشت خیام در اطراف بیابان تمام پستیها و بلندیها و راهها گردنه‏ها را جستجو و بررسى کرد. در تمام این موارد، نافع بن هلال جملى پشت سر حضرت از او حفاظت مى‏کرد. ابى عبدالله (علیه السلام) از او سوال کرد: چرا او را همراهى مى‏کند؟

نافع در جواب گفت: یابن رسول الله همین که دیدم شما تنها بیرون آمده و بطرف اردوگاه این طاغى سرکش پیش مى‏روید وحشت کردم.

امام فرمود: من آمدم این پشته‏ها و تپه‏ها و پناهگاهها را بررسى کنم تا مبادا کسى از دشمن در این جاها کمین کرده باشد هنگامى که جنگ درگیر مى‏شود از سوى دیگر نفوذ کنند و حمله نمایند.

پس از آنکه از همه جاهاى احتمالى بازرسى بعمل آورد بسوى خیمه‏ها برگشت. هنگام برگشت در حالى که دست نافع را در دست خود گرفته بود مى‏فرمود: هى هى الله وعد لا خلف فیه. بخدا قسم امشب همان شب موعود است و هیچ تخلفى در آن راه ندارد.

آنگاه امام کوههایى را که از دور مشاهده مى‏شد به نافع نشان داد و گفت: آیا دلت مى‏خواهد بطرف این دو کوه بروى و خودت را از مرگ نجات بدهى؟ نافع بن هلال با شنیدن این سخن، خود را پشت پاى امام انداخت و در حالى که بوسه بر پاى امام مى‏زد میگفت: مادرم به عزایم بنشیند، من این شمشیر را هزار درهم خریده‏ام و به همین قیمت اسبم را تهیه کرده‏ام تا در خدمت شما باشم و از شما دفاع کنم، بخدایى که با محبت تو بر من منت گذاشته هرگز از تو جدا نمى‏شوم مگر وقتی که این شمشیر کند و اسبم ناتوان گردد. تکلتنى امى، ان سیفى بألف و فرسى مثله، فو الله من بک على لا فارقتک حتى یکلا عن فرى و جرى.

امام حسین (علیه السلام) پس از بررسى بیابانها وارد خیمه زینب شد و نافع بیرون خیمه کشیک می داد در همین بین شنید که زینب به برادرش مى‏گفت:

برادر! آبا یاران خود را خوب آزموده‏اى؟ و به پایدارى آنها پى برده‏اى؟ مبادا هنگام دشوارى دست از تو بردارند و تو را تنها بگذارند.

 

امام (علیه السلام) در پاسخ خواهرش زینب گفت: آرى به خدا سوگند آنها را آزموده‏ام. آنها را مردانى دلاور و غرنده و سینه سپر یافتم، به کشته شدن در پیش روى من، بیش از علاقه طفل به پستان مادر، مشتاقند.

نافع گفت وقتى که سخنان زینب را شنیدم بعض گلویم را فشرد نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را که از امام و خواهرش زینب شنیده بودم برایش بازگو کردم.

حبیب بن مظاهر گفت: بخدا قسم اگر منتظر دستور امام نبودیم همین امشب به دشمن حمله مى‏کردیم. گفتم: حبیب! اینک امام در خیمه خواهرش زینب است و احتمالاً افرادى از زنان و اطفال نیز در آنجا باشند و آنها هم در این نگرانى بسر ببرند، خوب است تو با گروهى از یارانت به کنار خیمه آنها بروید و مجدداً اظهار وفادارى نمائید تا مایه دلگرمى بیشتر آنها بشود.

برادر! آبا یاران خود را خوب آزموده‏اى؟ و به پایدارى آنها پى برده‏اى؟ مبادا هنگام دشوارى دست از تو بردارند و تو را تنها بگذارند.امام (علیه السلام) در پاسخ خواهرش زینب گفت: آرى به خدا سوگند آنها را آزموده‏ام. آنها را مردانى دلاور و غرنده و سینه سپر یافتم، به کشته شدن در پیش روى من، بیش از علاقه طفل به پستان مادر، مشتاقند

حبیب بیدرنگ بپاخاست و با صداى بلند یاران امام را که در خیمه‏ها بودند صدا کرد، همه بسان شیر غرنده از خیمه‏ها بیرون پریدند، حبیب نخست به مردان بنى هاشم گفت: شما به جایگاه خود برگردید و به استراحت بپردازید، آنگاه سخنان نافع را به بقیه اصحاب گفت. همه آنان در جواب گفتند: بخدائى که بر ما منت گذاشته و ما را چنین افتخارى داده سوگند، اگر در انتظار فرمانش نبودیم از همین لحظه با شمشیرهاى خود بر دشمن حمله مى‏کردیم. آفرین بر تو اى حبیب، دلت آرام و چشمت روشن باد.

حبیب ضمن دعاى خیر به همه، پیشنهاد داد: بیائید با هم کنار بانوان برویم، و به آنان نیز اطمینان خاطر بدهیم، چون کنار خیمه بانوان رسیدند، حبیب خطاب به بانوان بنى هاشم کرد و گفت: اى دختران رسول الله و اى حرم پیغمبر خدا! اینان جوانان فداکار شما و این شمشیرهاى براق آنها است، قسم خورده‏اند آنها را در غلافى جاى ندهند مگر در گردن دشمنان شما، و این نیزه‏هاى تیز و بلند غلامان شما است که همه قسم شده‏اند آنها را فرو نبرند مگر در سینه‏هاى مخالفین شما.

در این هنگام بانوان حرم با گریه و شیون از خیمه بیرون آمدند و به آنان گفتند: اى پاک مردان، از دختران پیامبر خدا و بانوان امیرالمؤمنین دفاع کنید ایها الطیبون حاموا عن بنات رسول الله و حرائر امیرالمومنین.

چون سخن بانوان به گوش این رادمردان رسید با صداى بلند گریه کردند آنچنان که گوئى زمین مى‏لرزد.(4)

و در سحر شب عاشورا، خواب سبکى چشم امام (علیه السلام) را فرا گرفت پس از بیدارى به اصحاب خود خبر داد: من در خواب دیدم که چندین سگ شدیداً بر من حمله کردند، و شدیدترین آنها سگ ابلق و سیاه و سفیدى بود، این نشانه آن است کسى که به مرض مبتلا است قاتل من خواهد بود.

سپس فرمود: و پس از آن رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را با گروهى از اصحابش در خواب دیدم که به من فرمود: تو شهید این امتى، ساکنان آسمانها و ساکنان عرش اعلى آمدن تو را به یکدیگر مژده و بشارت میدهند، تو امشب افطار را نزد من خواهى بود شتاب کن و درنگ روا مدار، و اینک فرشته‏اى از آسمان فرود آمده تا خون تو را در شیشه سبز رنگى نگهدارى کند.(5)


[ چهارشنبه 92/8/22 ] [ 11:4 عصر ] [ محمد قاسمی ] [ نظرات () ]

در زمینه وضعیت جسمانی حضرت سجاد علیه السلام در روز عاشورا نقل های تاریخی متفق اند که آن حضرت در این روز دچار بیماری شدیدی بودند، به صورتی که مطلقاً از امکان حضور در نبرد برخوردار نبوده و در خیمه مخصوص استراحت می کردند و حضرت زینب سلام الله علیها مرتّب از ایشان پرستاری می نموده اند و حال شان طوری بوده که حتی نمی توانستند در مقابل پای پدر بایستند.

«ای زینب، و ای ام کلثوم و ای سکینه و ای رقیّه و ای فاطمه، سخن مرا بشنوید و بدانید این فرزند من جانشین و خلیفه من بر شماست و او «مفترض الطاعة» و اطاعتش واجب است. سپس به فرزندش فرمود: ای فرزندم، سلام مرا به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه از دنیا رفت، پس برای او گریه کنید و او شهید گشت.

اولین نقل قولی که از حضرت علی بن الحسین علیه السلام _ در روز عاشورا انجام شده این است که حضرت فرمود: چون سپاه دشمن به سمت حضرت حسین علیه السلام رو نمود، آن حضرت دستش را بلند نموده و عرض کرد: «اللهم انت ثقتی فی کلَ رب. . . » تا آخر دعای بلند و ملکوتی حضرت حسین علیه السلام. نقل قول دیگری که از حضرت سجاد علیه السلام در روز عاشورا رسیده، مربوط به قصه تناول یک سیب از طرف پدرشان است. نقل قولی از حضرت که امام سجاد علیه السلام می فرمایند: از او شنیدم که این را ساعتی قبل از شهادتش می فرمود. همچنین حضرت زین العابدین علیه السلام فرموده اند: چون که امر بر حضرت حسین بن علی بن ابی طالب سخت شد کسانی که با او بودند به او نگریستند پس حضرتش به خلاف همه آنان بود. چرا که آنان هر چه امر مشکل تر و سخت تر می شد، رنگ شان تغییر می کرد و ارکان بدن شان می لرزید و قلوب شان خائف بود. ولی امام حسین علیه السلام و بعضی از همراهانش که از خصائص اصحاب او بودند، رنگهای شان می درخشید و اعضاء و جوارح شان آرام می گرفت و نفوس شان از حالت آرامش برخوردار بود. پس بعضی از آنان به بعض دیگر گفتند که: نگاه کنید ابداً از مرگ باکی ندارد و سپس حضرت سجاد علیه السلام سخنان گوهر بار پدر را خطاب به اصحابش نقل می کنند.(3)

همچنین از حضرت زین العابدین علیه السلام روایت شده است که فرمود: پدرم در روزی که کشته شد، در حالی که خون ها ( از بدنش ) می جوشید من را به سینه چسبانید و فرمود: «ای پسرم، از من حفظ کن دعایی را که فاطمه صلوات الله علیها من را تعلیم نمود و رسول الله صلی الله علیه و آله او را تعلیم کرده بود و جبرئیل به پیامبر در حاجت ها و امور مهم و غم و غصه ها تعلیم داده بود و همچنین در امور مهمی که از آسمان نازل می شود و کارهای بزرگ و سهمگین؛ فرمود بخوان: بحق یس والقرآن الحکیم، و بحق طه و القرآن العظیم، یا من یقدر علی حوائج السائلین، یا من یعلم ما فی الضمیر، یا منفّسا عن المکروبین، یا راحم الشیخ الکبیر، یا رازق الطفل الصغیر، یا من لا یحتاج الی التفسیر، صلی علی محمد و آل محمد و افعل بی کذا و کذا » و بالاخره آخرین مطلبی که از حضرت زین العابدین علیه السلام در روز عاشورا تا قبل از شهادت حضرت امام حسین علیه السلام نقل شده است مربوط به آخرین وداع ایشان با پدرشان می باشد


[ چهارشنبه 92/8/22 ] [ 11:2 عصر ] [ محمد قاسمی ] [ نظرات () ]

چون کار در روز عاشورا بر حضرت حسین علیه السلام سخت شد و تنهای تنها ماند نگاهی به خیمه های خالی برادرانش انداخت . سپس به سراغ خیمه های بنی عقیل رفت، آن را هم خالی یافت، و بعد به سوی خیمه های اصحابش رفت و احدی از آنان را در آن نیافت و در حالی که می فرمود: «لا حول وَ لا قُوه الا بالله العلی العظیم » به سراغ خیمه فرزندش زین العابدین علیه السلام آمد و او را دید که بر روی قطعه ای از پوست به پشت خوابیده است، زینب علیها سلام به پرستاری او مشغول است.

از حضرت زین العابدین علیه السلام روایت شده است که فرمود: پدرم در روزی که کشته شد، در حالی که خون ها ( از بدنش ) می جوشید من را به سینه چسبانید و فرمود: «ای پسرم، از من حفظ کن دعایی را که فاطمه صلوات الله علیها من را تعلیم نمود و رسول الله صلی الله علیه و آله او را تعلیم کرده بود و جبرئیل به پیامبر در حاجت ها و امور مهم و غم و غصه ها تعلیم داده بود و همچنین در امور مهمی که از آسمان نازل می شود و کارهای بزرگ و سهمگین؛ فرمود بخوان: بحق یس والقرآن الحکیم، و بحق...

چون حضرت علی بن الحسین علیه السلام به پدر نگریست خواست به پا خیزد، ولی به خاطر شدت بیماری نتوانست و لذا به عمه اش فرمود: «من را به سینه خود تکیه بده چرا که این پسر رسول خداست که می آید، از این رو حضرت زینب پشت سر ایشان نشست و او را به سینه گرفت و حضرت حسین علیه السلام شروع کرد به پرسیدن احوال او و ایشان مرتب حمد خداوند را به جای می آورد، پس عرض کرد: پدرجان امروز با این منافقین چه کردی؟ » حضرت حسین علیه السلام فرمود: ای پسرم، شیطان بر آنان مسلط شد، آنان خدا فراموش نمودند و آتش جنگ بین ما و ایشان که خدا لعنت شان کند شعله ور شد، تا اینکه زمین از خون ما و ایشان لبریز گردید. حضرت علی بن الحسین - علیه السلام- عرض کرد: عمویم عباس کجاست؟ پس چون از عمویش پرسید گریه راه گلوی حضرت زینب را بند آورد و شروع کرد به نگاه کردن به برادرش که چگونه پاسخ ایشان را می دهد چرا که او را به شهادت عمویش عباس خبر نداده بود، زیرا می ترسید بیماری شان شدید تر شود. پس حضرت حسین علیه السلام فرمود: ای پسرم، عمویت کشته شد و در کنار فرات دستانش را قطع کردند. » پس علی بن الحسین گریه شدیدی نمود تا از حال رفت و وقتی به هوش آمد باز از یک یک عموها می پرسید و امام حسین علیه السلام پاسخ می دادند: « کشته شد » حضرت پرسید: برادرم علی کجاست و حبیب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و زهیر بن قین؟ امام حسین علیه السلام فرمودند:ای پسرم، بدان که در خیمه ها جز من و تو مرد زنده ای وجود ندارد و این ها که از آنان سئوال می کنی همگی کشته شده و پیکر آنان روی زمین افتاده است. » در این هنگام علی بن الحسین علیه السلام در حالی که به شدت می گریست به عمّه اش فرمود: ای عمه جان شمشیر و عصا برایم بیاورید. می خواهم با تکیه بر عصا به میدان جنگ بروم و از فرزند رسول خدا دفاع کنم ،چرا که بعد از او خیری در زندگی نیست.

وداعحضرت فرمود: هر آینه شما فردا همگی کشته خواهید شد و هیچکس از شما باقی نمی ماند. آنان گفتند: حمد خدای را، که مارا به کشته شدن با شما شرافت بخشید.

سپس حضرت دعا کرد و به آنان فرمود: سرهایتان را بلند کنید و نظاره کنید.

آنان نیز مشغول نظاره مواضع و منازل خود در بهشت شدند و حضرت به آنان می فرمود: این منزل توست ای فلانی، این قصر توست یا فلان، و این درجه توست ای فلان.

 حضرت امام حسین علیه السلام او را از این کار منع نمود و او را به سینه خود چسبانید و به او فرمود: ای پسرم، تو پاک ترین فرزندان و با فضیلت ترین عترت من تو هستی ، تو جانشین من می باشی برای سرپرستی اطفال و زنان چرا که آنان غریبانی هستند که آنان را ذلّت و یتیمی و بد گوئی دشمنان و ناگواری روزگار احاطه کرده است. هر گاه صدای آن ها به گریه بلند شد آنان را ساکت کن، و اگر وحشت کردند آنان رادلداری ده، و پریشانی آن ها را با کلام نرم آرامش بخش خود آرام نما،. چرا که از مردان شان جز تو کسی نمانده است که به او انس بگیرند و ناراحتی وغم و غصه خود را به او بگویند. سپس حضرت امام حسین -علیه السلام- حضرت سجاد -علیه السلام- را به دست خود محکم گرفتند و به بالاترین صدای شان فریاد بر آوردند که «ای زینب، و ای ام کلثوم و ای سکینه و ای رقیّه و ای فاطمه، سخن مرا بشنوید و بدانید این فرزند من جانشین و خلیفه من بر شماست و او «مفترض الطاعة» و اطاعتش واجب است. سپس به فرزندش فرمود: ای فرزندم، سلام مرا به شیعیانم برسان و به آنان بگو: پدرم غریبانه از دنیا رفت، پس برای او گریه کنید و او شهید گشت.

البته در سند دیگر که در بحار الانوار نقل شده است چنین آمده که: هنگامی که حضرت حسین علیه السلام به چپ و راست نگاه کرد و کسی از اصحابش ندید، علی بن الحسین زین العابدین علیه السلام خارج شد و از شدت بیماری قدرت نداشت شمشیر خود را حمل کند و ام کلثوم از پشت سر او را صدا زد: فرزندم برگرد. حضرت هم می فرمود: «عمه جان، مرا بگذار تا در جلوی فرزند رسول خدا جنگ کنم. » بدان حال امام حسین علیه السلام فرمودند: ای ام کلثوم، او را بگیر تا زمین از نسل آل محمد صلی الله علیه و آله خالی نماند. »


[ چهارشنبه 92/8/22 ] [ 10:59 عصر ] [ محمد قاسمی ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

گرخواهی نشوی رسوا یک رنگ با همه باش قالی از چندرنگ بودن زیرپاافتاده است!!!!!!افتاد
موضوعات وب
آرشیو مطالب
صفحات دیگر
امکانات وب


بازدید امروز: 1
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 32866